سیدامیر اکرمی، پژوهشگر فلسفه دین و استاد دانشگاه بیرمنگام انگلستان و دانشگاه ییل آمریکا، در گفتوگو با ایکنا به توضیح درباره عرفان بودیسم و برخی شباهتهای آن با عرفان اسلامی پرداخت و اظهار کرد: صورت عملی عرفان بودایی در «یوگا» تجلی پیدا کرده است. یوگا عبارت است از اعمال بدنی خاصی که پیروان این آیین براساس دیدگاهی که در خصوص مراقبه یا مدیتیشن دارند انجام میدهند. مراقبه یکی از بخشهای ناظر بر صورت عملی بودیسم است. در بودیسم چهار حقیقت اصلی وجود دارد: حقیقت اول وجود رنج است؛ حقیقت دوم ریشه رنج یعنی تعلق است؛ حقیقت سوم راه رهایی از رنج است که عبارت است از ترک تعلق. حقیقت چهارم نیز عبارت است از توصیه و پیشنهاد عملی برای ترک تعلق. یکی از این پیشنهادها مراقبه درست است. به گمان من عرفان بودایی از این منظر با عرفان اسلامی و خیلی عرفانهای دیگر مشابهت پیدا میکند.
وی ادامه داد: در عرفان اسلامی با مفهوم «نفی خواطر» مواجهیم. نفی خواطر در عرفان اسلامی براساس ذکر صورت میپذیرد. عارف از طریق غرق کردن خودش در ذکر الهی این خواطر پراکنده را که میتواند به هر چیزی تعلق بگیرد از خود نفی میکند. این خواطر پریشان ذهن و روح فرد را پراکنده میکند و منشأ انحرافات فکری و عملی در انسان است. آنچه فرد را دچار مشکلات روحی میکند عبارت است از تشتت خواطر؛ به تعبیر مولانا: «هوش را توزیع کردی بر جهات/ مینیرزد ترهای آن ترهات». وقتی انسان هوش خود را توزیع میکند در جهات مختلف، گویی وجود او پاره پاره میشود. انسان برای اینکه از این حالت گسست بیرون بیاید و یک پیوستگی پیدا کند که ریشه همه نیکوییها در همین پیوستگی نهفته است، باید دوباره یک مسیر عکسی را طی کند؛ یعنی شما از پیوستگی به سوی گسستگی حرکت کردید و حالا باید از گسستگی به سوی پیوستگی برگردید تا روح تکهتکهشده یکپارچه شود. حالا چگونه میتوان به این یکپارچگی دست پیدا کرد؟ از طریق تمرکز بر یک چیز. در آیین بودا یوگا این کار را انجام میدهد. در دین اسلام ذکر خداوند این کار را میکند.
پژوهشگر در فلسفه دین در تبیین چرایی گرایش جوانان به عرفانهای بودایی و عدم اقبال به عرفان اسلامی گفت: متأسفانه عرفان اسلامی به نحو درستی تبیین نشده است. به هر حال بسیاری از متفکران، روشنفکران و اهل قلم ما، آنهایی که گرایش به عرفان دارند، هر کدام به سهم خودشان کوشیدهاند بر جنبههای مثبت عرفان اسلامی تأکید و عرفان را معرفی کنند. مرحوم مطهری، علامه جعفری و علامه طباطبایی هر کدام در این راستا نقشی داشتند، اما در عین حال بنا به عللی این کوششها چندان به نحوی که انتظار میرفته است، خصوصاً در فضای فرهنگی جامعه ما مقرون به توفیق نبوده است. طبعاً علل و دلایلی مختلفی در این زمینه وجود دارد. البته نه من امکان بیان همه آن علل و عوامل را دارم و نه کاملاً آنها را میشناسم. با وجود این باید بگویم که طبعاً مشکلات مختلفی که جامعه ما به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تجربه میکند، چه بخواهیم و چه نخواهیم، به پای حکومت دینی نوشته میشود. در این شرایط هر عرفانی که از ناحیه نمایندگان این تفکر دینی معرفی شود، از سوی افرادی که به کارکردهای آن دین در عرصه اجتماعی و سیاسی نگاه مثبتی ندارند با بیتوجهی مواجه خواهد شد و این افراد به آن عرفان هم نگاه مثبتی ندارند. این یکی از عوامل عدم اقبال جوانان به عرفان اسلامی است.
وی ادامه داد: یک عامل دیگر این است که عرفان اسلامی وقتی در فضای سنتی خود تعلیم و تدریس میشد، افرادی که در این زمینه فعالیت داشتند عرفان را در فضای معرفتی خاصی مطرح میکردند که آن فضا با فضای معرفتی که ما در آن هستیم بسیار متفاوت است. یکی از این تفاوتهای مهم این است که در آن فضای معرفتی یکسری مفروضات فلسفی و متافیزیکی خاصی وجود داشته است که از دید آن بزرگواران عرفان اسلامی با آن مفروضات فلسفی و متافیزیکی قرین بوده است. با وجود این، امروزه آن مفروضات تا حدی مقبولیت خودشان را از دست دادهاند. یک علت عمده عدم مقبولیت آن مفروضات در عصر حاضر این است که هرچه رفتهرفته به دنیای فعلی خودمان نزدیک میشویم، شاهدیم که علم تجربی سیطره بیشتری پیدا کرده است و فکرها را مشغول و مسحور خود کرده است. بنابراین غلبه این تفکر علمی، تا حد زیادی فضا را برای پیشفرضهای فلسفی و متافیزیکی، که آن عرفان در سنت قدیمش با آنها همراه بوده، تنگ کرده است.
اکرمی در ادامه یادآور شد: بنابراین در عین اینکه نیاز به معنویت و عرفان به شدت احساس میشود، اما نحوه ارائه عرفان به شکل کهن خودش مقبولیت ندارد چون با پیشفرضهایی همراه شده است که آن پیشفرضها دیگر مقبولیت ندارند. کسی که از آن عرفان سخن میگوید، گویی به نحوی ضروری و لازم قصد دارد آن نگاه فلسفی قبلی را، که دیگر چندان مقبولیت ندارد، تبلیغ و ترویج کند و چون این پیشفرضها مقبولیت ندارد آن عرفان نیز مقبولیت خود را از دست داده است؛ لذا با عدم اقبال نسل جوان در این خصوص مواجه هستیم. بنابراین از آن جهت که جوانان نیاز به معنویت و عرفان احساس میکنند و از طرفی احساس نمیکنند که عرفان اسلامی آبی باشد که به این تشنگی پاسخ دهد، به دنبال آبهای دیگری میروند که یکی از آنها عرفان بودایی است. در مکتب بودیسم این ویژگی برجسته وجود دارد که براساس تعلیمات بودا، این مبانی فلسفی و متافیزیکی بسیار اندک است. پرسشهایی مثل وجود خدا و نبود خدا و سرانجام جهان در آیین بودا تعمداً مسکوت گذاشته میشود، چون از نظر بودا ما انسانها دچار بیماری هستیم و این بیماری رنج است. برای اینکه از این بیماری شفا پیدا کنیم از سوی او یک نسخه عملی پیشنهاد میشود. به اعتقاد او ذهن ما نباید درگیر این مسائل فلسفی شود؛ چراکه نمیتوان پاسخ روشنی برای این پرسشها پیشنهاد داد و از این جهت شما یک عمر سرگردان راهی میشوید که انتهایی ندارد و در نتیجه از بیماری خودتان غفلت میکنید. بودا توصیه میکند آن پرسشهای فلسفی را رها کنید و به مشکل خودتان توجه کنید تا بیماری رنج را از طریق عرفان بودایی درمان کنید.
وی تأکید کرد: عرفان اسلامی تا حدی از دید نسل جوان آغشته است به مبانی فلسفی که به این سؤالات پاسخ میدهد و از طرفی، این سؤالات اساساً سوالات نسل جوان نیست و اگر هم سؤالات نسل جوان باشد، به باور آنها، این پرسشها ربطی به جنبههای عملی عرفان ندارد و باید این مفروضات را از عرفان جدا کرد. با وجود این، نحوه ارائه کهن از عرفان اسلامی همواره با این پیشفرضها همراه بوده است؛ برای مثال اگر شما به عرفان ابن عربی نگاه کنید یا به عرفان ارائهشده از سوی برخی دیگر از بزرگان ما که با اصطلاحات خاص و پیچیده همراه بوده است و مبتنی بر طرف تفکر خاص فلسفی بوده است توجه کنید، خواهید دریافت که نسل جوان احساس میکند اصلاً نمیتواند این عرفان را بفهمد و اگر هم بتواند بفهمد، ضرورتی نمیبیند که عمری را صرف فهم آن کند. در مقابل، عرفان بودایی یک راه حل عملی در پیش روی آنها قرار میدهد. بنابراین افراد به سهولت میتوانند از دید خودشان به نتایج محسوسی در زندگی دست پیدا کنند؛ مثلاً در زندگیشان امید و شادی ایجاد کنند و همین برایشان کفایت میکند.
اکرمی در پاسخ به این پرسش که آیا عرفان اسلامی ظرفیت رقابت با عرفان بودایی را دارد یا خیر گفت: به اعتقاد بنده این مسئله کاملا به فهم و تفسیر ما از عرفان اسلامی بستگی دارد. این عرفان در تاریخ خودش متفکران و عارفانی داشته است که بیشتر به سمت عملگرایی گرایش داشتند و برایشان مباحث فلسفی اهمیت چندانی نداشته است. حتی در مقام ارائه تصویر جدید از عرفان ممکن است کسی که دلمشغول این مباحث است بتواند بین نظرات چندین عارف اسلامی گلچین بکند و نکات مهمی را از هر کدام جمعآوری کند. مثلاً براساس فهمی که من از مولوی دارم، ایشان کاملاً اینگونه میاندیشید. البته این سخن به این معنا نیست که مثنوی او از پیشفرضهای متافیزیکی که امروزه مقبول نیست خالی باشد. با این وجود به روشنی میتوان تأکیدات زیادی را در تفکر او پیدا کرد که اگر شما آنها را برجسته کنید میتواند مقبولیت بالایی در بین نسل جوان داشته باشد. این ابعاد عموماً جنبه عملگرایانه دارد و از پیشفرضها فلسفی فاصله میگیرد. به اعتقاد من در عرفان اسلامی چندین چهره داریم که این ظرفیت را دارند. علاوه بر این، در خلال تفکرات عارفان ما عناصر مهمی را میتوان پیدا کرد که به این نیاز پاسخ میدهد.
وی در پایان به علل گرایش جامعه به عرفان اشاره کرد و گفت: وقتی در جامعه تأکید بیش از حد بر گرایش به صورت یا فرمالیسم انجام میگیرد، وقتی تأکید عمده در جامعه به سوی اینگونه مظاهر صوری میرود خواه ناخواه جامعه احساس میکند، گویی معنا دارد غایب میشود. همواره باید یک توازنی بین صورت و معنا وجود داشته باشد و وقتی این تعادل به هم بخورد و تأکید بیشتر بر صورت و ظاهرگرایی باشد معنا لطمه میبیند و وقتی معنا لطمه ببیند روح جامعه به سمت تأمین این تعادل پیش میرود. نتیجه این میشود که کفه معناگرایی سنگین میشود تا آنجا که ممکن است جنبه افراطی پیدا کند و بالکل ارتباط با صورت قطع شود و شخص فکر کند معناگرایی میتواند در خلأ انجام شود که البته این هم نادرست است. نتیجه سخن اینکه تأکید نابجا و افراطی بر صورت یا معنا در هر شرایطی جامعه را به سمت وضعیت نامتعادل پیش میبرد.
انتهای پیام