به گزارش ایکنا از قزوین، پنجاهوچهارمین مراسم خاطرهگویی و گرامیداشت شهدا با عنوان «با این ستارهها» به یاد یکی از شهدای دفاع مقدس شهید «جلال جلیلیفرد» در معراجالشهدا در شهر قزوین برگزار شد.
شهید جلال جلیلیفرد پانزدهم خرداد ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش خیرالله، کارگر بود و مادرش زهرا نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. شانزدهم آبان ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گردان در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به گردن و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
در ابتدای این مراسم مادر شهید جلیلیفرد گفت: جلال اول نظری بود، پدرش برای دفاع از شهر بستان به جبهه رفته بود، جلال از من اجازه خواست که به جبهه اعزام شود که گفتم مسئولیت شما با پدر است و الان به ایشان دسترسی نداریم و من نمیتوانیم چنین اجازهای بدهیم.
وی ادامه داد: پس از بازگشت پدر از جبهه درخواستش را تکرار کرد و گله کرد که بابا! من میخواستم به جبهه بروم اما مامان اجازه نداد و پدرش گفت: جلال جان پس از این هر زمان در جبهه نیرو خواستند میتوانی بروی.
این مادر شهید بیان کرد: یک روز که برف آمده بود، جلال از مدرسه ماشین گرفت و به خانه آمد و گفت مامان بیا مدرسه! مدیر با شما کار دارد، به مدرسه رفتم. مدیر گفت: مادر! اجازه میدهی پسرت به جبهه برود، گفتم من اجازه نمیدهم اما همانجا بود که جلال برگه رضایتنامه را به جای من امضا کرد و دوباره مرا با ماشین به خانه رساند و رفت.
وی اظهار کرد: ۱۰ روز دوره آموزشی را در جبهه گذراند و بازگشت. به عملیات بیتالمقدس اعزام شد و در فتحالمبین ترکش خورد و عصب دستش از بین رفت. سه ماهیچه دستش کاملاً از بین رفته و ۱۳ بخیه خورده بود، تمام تنش پر از ترکش بود وقتی به خانه برگشت من او را بغل کردم و از شدت ناراحتی از حال رفتم.
مادر شهید جلیلیفرد در پایان گفت: تابستان بود، دوباره عزم جبهه کرد، اما اینبار پدرش هم اجازه نداد، پس راه چاره را در این یافت که به عضویت سپاه در بیاید؛ پاسدار شد، سه ماه در سمنان دوره دید و به جبهه رفت، پدرش هم به دنبال او راهی جبهه شد. جلال متولد ماه محرم بود و در نهایت در عملیات والفجر ۴ در ماه محرم هم به شهادت رسید.
در ادامه این برنامه مرتضی افشار از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از دوستان شهید «جلال جلیلیفرد» گفت: من و جلال هم سن و سال بودیم هر دو در سال ۱۳۴۴ به دنیا آمدیم. جلال هم محلی من بود و همکلاس بودیم.
وی خاطرنشان کرد: شخصیتی محجوب داشت، لفظ قلم، شمرده و مؤدب حرف میزد، کلاً باکلاس بود. در خانوادهای متین و با نجابت به دنیا آمده بود. هموار خوشتیپ و خوشبو بود و همه را به سمت خود جلب میکرد.
افشار ادامه داد: حرف بیمورد نمیزد، اگرچه شیطنت بچگی را داشت اما همیشه فکور و با ذکاوت بود. از همان کودکی از روحیه والای معنوی برخوردار بود، اهل توسل بود و هدفش از حضور در جبههها؛ پیروزی اسلام بر کفر و در نهایت آرزویش شهادت بود.
این رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد: ما همه جوانان و نوجوانان پر شر و شور دوران شاهنشاهی بودیم که امام خمینی(ره) ما را جذب خود و انقلابی که در سر داشت کرد. امام ناخدای طریق سعادت شد و نسل جوان را از گردابی که رژیم پهلوی برایشان ایجاد کرده بود به سلامت در ساحل انقلاب نشاند.
پس از آن قنبرلو از رزمندگان دوران دفاع مقدس، گفت: والفجر ۴ اولین عملیاتی بود که هر دسته مستقل عمل میکرد و اختیار با فرمانده دسته بود. ما در ارتفاعات کانیمانگا عملیات کردیم و فرماندهی ما را جلال بر عهده داشت. با موفقیت تپه را گرفتیم و پس از چند روز ایستادگی، منطقه تثبیت شد و دشمن هم عقبنشینی کرد.
وی در ادامه اظهار کرد: با نیروها از سر قله به سمت مقر تدارکات حرکت کردیم. از دور جلال را میدیدم که جلوی سنگر تدارکات ایستاده بود و اناری در دست داشت و میخواست انار را نصف کند تا با حقشنو با هم بخورند.
قنبرلو بیان کرد: همان زمان خمپارهای به مقر اصابت کرد و در این حمله، ترکش خمپاره سینه و زیر گلوی جلال و دوپای حقشنو را هدف گرفت. جلال همانجا به شهادت رسید و حقشنو هم از هر دو پا جانباز شد.
این رزمنده دفاع مقدس در پایان خاطرنشان کرد: شهید «جلال جلیلیفرد» شخصیتی با ادب، مأخوذ به حیا و کمحرف داشت و در هر رفتارش لیاقت و آرزوی رسیدن به مقام شهادت موج میزد.
انتهای پیام