به گزارش ایکنا، به نقل از فارس، کتاب «صدای بهتر زخم» سروده علیرضا سمیعی اردیبهشت ماه سال جاری در نمایشگاه کتاب عرضه شد.
محمدقائم خانی، یادداشتی بر تازهترین اثر سمیعی نوشته که در ادامه میخوانید؛
زخم صدایی دارد که شنیدنی نیست. اگر به گوش نشستنی بود که روی بدن دهان باز نمیکرد. زخم قرابتی با غربت دارد و بر تن هر غریبی، زخمی یا حتی زخمهایی هست. این است که وقتی کسی تصمیم بگیرد که صدای زخمها را به گوش مردم برساند، غریب میماند و غربت، راه هم صحبتی خلایق را با او میبندد. اگر برود سراغ عادات که مجبور است حرفی از زخمها نزند و اگر لب به گفتن از حراجتها باز کند که خلق پراکنده میشوند یا نمیشنوند. خیلی راه بیایند، به ظاهر مخالفت نمیکنند اما یک گوششان در است و یکی دروازه. این است که صدای زخم، غریب میافتد، هرچند که خود زخم بر هر بدنی و بر هر قلبی باشد. مردم، یعنی همان زخم خوردهها، از شنیدن صدای زخم فراریاند.
این است که اشعار علیرضا سمیعی در «صدای بهتر زخم»، لحنی غریبانه پیدا کرده. غریبهای که موضوعهایش و حتی موضعهایش برای ما آشناست ولی با خود شعرش فاصلهای را احساس میکنیم. در انتخاب واژهها، در ترکیب کلمات، در کنار هم چیدن معانی و مفاهیم، در سیر طولی پیش آمدن مصراعها، غربتی هست که نمیگذارد به این راحتی با کتاب همراه شویم و بگذریم. غرابتی دارد زبان این کتاب، که به این راحتی محرم هر گوشی نمیشود و حرف دلش را نمیزند. در شعر «از خط کوفی»، دست ما را میگیرد تا به کوفه ببردمان، با چنین بردنی:
نخلستان
نیمِ خلوتش بود
با قصههای گریبانچاک
هزار تاک در چشم و
هزار داوود در گلو
میسوختش
این کلمهها در کوفه، برای نعت مولا آمده اند اما غربتشان اجازه نمیدهد که ما متوجه نعت و مدح باشیم. کلمات ما را با کوفه، با علیِ تنها، تنها میگذارند. کتاب به شیوه قدما راه نعت را پیش گرفته اما به جای همراه کردن ما با انسان کامل، ما را با موقعیت مواجهه با او تنها میگذارد. این غرابت از واژهها و مصراع ها در میگذرند و به تصاویر هم میرسند. کم پیش میآید که شعرها، تصویری آشنا برای مفاهیم و معانی را صدا بزنند. انگار عمدی هست که رابطه بین تصویر و کلمه را به هم بریزد و دنیایی با روابط خاص خود بسازد. این است که تصاویر در عین ملموس بودن، فاصله ایجاد میکنند و ایهام در روایت (و نه کلمه) به وجود میآورند:
چگونه جغدها را از گلوی خود بتارانم
که قصری از سخن دارم و ویرانی است مضمونم
پارادوکس تنها در مصرع دوم حاضر نیست، در اصل بنیاد تصویر هست. چطور شاعر برای مضمون ویرانی، قصر ساخته است؟ اساسا چطور میشود که انسان قصر بسازد برای ویرانی؟ و اصلا مگر انسانها، قصر را برای چه میسازند؟ اگر برای چیزی جز ویرانی است، پس چرا پایان ساخت هر قصری، ویرانی نشسته است؟ مگر نه این که غایت هر چیزی خودش را در پایان نشان میدهد؟ این موقعیت پارادوکسیکال خود انسان است که در کلمه و تصویر شعر هم خود را نشان میدهد.
این چنین است که غرابت از کلمه آغاز میکند و از تصویر در میگذرد و تمام روایت کتاب را فرا میگیرد؛ روایت جهان.
ای «لا»ی در مقابل الا
امروز و بعد از این
اوراد توبهتوی دلم باش
وردی چنان که غیر نداند
که این توست یا منم
بی دام و دانه تنم
هرگاه که قندهار لبت می کشید
دامنم
هزار باغ رویاند از دمم
هان ای حرامی جان
با تیغ می کشی
از گردههای دو چشمم، چکانِ خون
اکنون هلا
که نشینم به جای تیر
در گود آن کمان
که کشیدهاند
رو به من.
این جهان غریب، یکی از «ناممکن»های دنیای آشنای ما را ممکن کرده است؛ غربت همنشینی قدیم و جدید. در «صدای بهتر زخم» قدیم و جدید در صورتهای مختلف، کنار هم نشستهاند. واژگان و جملات قدیم و جدید، غزل و شعر سپید، تصاویر ازلی در کنار موقعیتهای انسانی، معانی بی زمان در دل روایت های پرتنش، آرمان با واقعیت، اتوپیا در برابر شهر، حافظ و اوکتاویو پاز، فردید و جلال، خانواده و شهید، ملیت و خدا؛ نه که در ظاهر کنار هم و خصم هم، بلکه با باطن خویش به مدارا کنار هم نشستهاند. همه در جهان این کتاب «رفیق» شده اند و مایه الفت شان هم، غربت است. الفتی که مایه قدرت و پیروزی است. «صدای بهتر زخم»، با سرودن شعر غربت و روایت قصه زخم، تنها راه پیروزی ما را باز کرده که مژده داده اند «طوبی للغرباء». پیروزی با ما غریبان است.