به گزارش خبرنگار ایکنا؛ شب شهید محسن فخریزاده، دانشمند هستهای کشورمان جمعه شب ۱۴ آذر با حضور شاعران و هنرمندان فارسیزبان در فضای مجازی برگزار شد. در این نشست مجازی شاعران شعرهای خود پیرامون این شخصیت را ارائه کردند.
ای فخر تمام شهدا
عبدالرحیم سعیدیراد
ای رود رها در نفس جاری اروند!
ای قله بشکوهتر از کوه دماوند!
از نقش تو پیداست در این دایره عشق
هم تاک سرافرازی و هم سرو برومند
عطر نفست عطر گل سوری و یاس است
ای بازترین پنجره رو به خداوند
چون شیر زدی بر صف گمراهی دشمن
بستند اگر راه تو را قافلهای چند
ذرات تو پاشید در آیینه آفاق
هم خون تو در جان جهان ولوله افکند
ای فخر تمام شهدا، باز برویان
در سینه ما شوق رسیدن به خداوند
حکم است هرگز بر این خاک، جز سرو محکم نیفتد
محمدحسین انصارینژاد
گفتند با حکم تقدیر، یک روز رستم بیفتد
در شامگاهی مقدر قدر مسلم بیفتد
دیگر به صبح دماوند سیمرغ ما پر نریزد
بر این سفرنامه از خون یک طرح مبهم بیفتد
یک دم مجسم نکردیم، روزی که در شاهنامه
ناگاه از دست رستم، با گریه مرهم بیفتد
بر سنگفرش دماوند، رد کدامین عقاب است؟
بگذار با آخرین چرخ، از ابر نمنم بیفتد
هرگز نمیخوابد این خون بر کوچهتان تا قیامت
گیرم گلیم شمایان، در آب زمزم بیفتد
بر یوسف ما شهادت، صبح نخست عزیزیست
در چاه میبینم، اما گرگ شما هم بیفتد
گفتند رسم شکفتن باید بکوچد از این شهر
از چشمها شعر لبخند با «دوست دارم» بیفتد
گفتند، اما نگفتند این قوم اگر باغبانند
هر روز نعش مسیحی، در باغ مریم بیفتد
گفتند، اما نگفتند ناممکن است اینقدر خواب
از دیدهبان کور باید چشمی که برهم بیفتد
برخیز ای شیر شبگرد، چشمت به یک کوفه نامرد
یک یا علی تیغ برکش، تا ابنملجم بیفتد
از این قبیله سواران، جز راستقامت نمیرند
حکم است هرگز بر این خاک، جز سرو محکم نیفتد
شیرمردا، داغ سنگینیست ما را از غم تو
نغمه مستشار نظامی
علم و ایمان میشکافد ذرهها را جادهها را
خار چشم دشمنان کردهست فخریزادهها را
مرگ در بستر مبادا قسمت مردان که باشد
قسمت از جام شهادت باده دلدادهها را
سیب سرخ عاشقی بر شاخه بی تاب است و سنگین
دست چین کرده ست دستی از ازل آمادهها را
کم شنیدم نام او را پیش از این هرچند بیشک
میشناسد حضرتش گمنامها، افتادهها را
دست بر زخم دلم مگذارای غم بیش از اینها
پهن کن ای صبر یکبار دگر سجادهها را
شیرمردا، داغ سنگینیست ما را از غم تو
دیده ور بادا نگاهت، سرور آزادهها را
ای داغ تو یادآور داغ همه خوبان
حسن صنوبری
کشتند تو را آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
کشتند تو را ای دژ مستحکم ایران
تا باز بر این خاک ستمدیده بتازند
تو روح دماوندی و زینروست تو را کشت
ضحاکِ کمینکرده در کوه دماوند
تو زاده فخری و یقین فخر فروشد
ایران به تو و عشق تو، بر نام تو سوگند
داغ تو گران است، ولی گریه از آن است
با قاتل تو از چه نشستیم به لبخند؟
با قاتل تو از چه نشستیم و نکشتیم
او را که دگرباره برونکرده سر از بند
ای داغ تو یادآور داغ همه خوبان
وی خون تو آمیخته با خون خداوند
آه ای گل گمنام! سرانجام شهادت
عطر تو در این دشت سیهپوش پراکند
ما زنده به عشقیم، اگرچند حسودان
گویند چنینیم و چنانیم بهترفند
بگذار بمیریم و بمیریم و بمیریم
بگذار بگویند و بگویند و بگویند
آنگاه ببین روید از این ریشه خونین
صد ساقه سرزنده و صد شاخ برومند
ایران من! امروز تو را صبر روا نیست
این وازدگی تاکی و این حوصله تا چند؟
برخیز و ببین دخترکان تو چو یاقوت
زین خون مقدس به گلو بسته گلوبند
برخیز و ببین رزمکنان تو صفاصف
خنجر به کمر بسته و بر سر زده سربند
من بغض یتیمانم و هم گرز دلیران
بگذار مرا بر سر ضحاک بکوبند!
چه قدر باید از این عرصه مرد پَر بکشد؟!
ایمان طرفه
چه قدر باید از این عرصه مرد پَر بکشد؟!
امیر قوم چرا جام زهر سر بکشد؟
خیانت است که لبخند، پای دشمن را
به خاک طاهر این مرز پرگُهر بکشد
در آشکار و نهان سامری قسم خوردهست
که دور موسی را خطی از خطر بکشد
هماره خواسته ما را به سِحر خود فرعون
میان معجزهها گُنگ و کور و کر بکشد
به بازگشت نیندیش! در دل نیلیم
مباد این که دلت پای از سفر بکشد!
خدا بیاورد آن حال رو به سامان را
که مثل سرورمان کارمان به سر بکشد
جز شهادت مقصدی در آخر این جاده نیست
عباس احمدی
فیض بزم حق هیمشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد هر که مست باده نیست
«پله پله تا ملاقات خدا» سهل است... لیک
خواب میماند هر آنکس شب، سرِ سجاده نیست
حاج قاسم، شهریاری، احمدی روشن... بلی
جز شهادت مقصدی در آخر این جاده نیست
زادگاه رستم است اینجا به اهریمن بگو:
کشور من خالی از امثال «فخری زاده» نیست
از نگاه سر بزیرش در یگانه عکس او
میتوان فهمید او آقاست، آقا زاده نیست!
هر که خشنود است از تحریم و قتل ما، بدان:
بی گمان هم دین ندارد او و هم آزاده نیست
آخرین عوعوی صهیون است بازش کن نترس
این سگ مردار را که حاجت قلاده نیست
میهنم از اسب افتاده، ولی از اصل، نه!
میهنم زخمی است، اما از نفس افتاده نیست
مسلمانان یک جانند در راہ مسلمانی
عظمی زرین نازیه
این شاعر و استاد زبان فارسی دانشگاه پنجاب لاهور نیز شعری در تکریم و تعظیم مقام بلند دانشمند شهید دکتر محسن فخری زاده به زبان فارسی سروده است. شعری که روح شجاعت و شهامت و آزادیخواهی در آن موج میزند.
ندارم هیچ فریادی کشم بر جور سلطانی
که هستم یک مسلمانی
نبی دارم علی دارم و دارم لوح قرآنی
کنم دائم ثنا خوانی
اگرچه دست دادم من
قهرمان سلیمانی
که محسن بود لاثانی
و این محسن که فخریزادہ هست و فخر ایرانی
ھمینست محسن ثانی
بقای نسل انسانی
و هم فخر مسلمانی
ندارند بیم و ترس و خوف
اقوام مسلمانی
تو حیرانی؟
برو
ھان قوتت جمع کن
ای که صھیون نفسانی
مسلمانان یک جانند در راہ مسلمانی
نیاند فانی
چو واصل با خدا هستند
شھیدان مسلمانی
همیشه زندہ میمانند و
هم مانند لافانی
شھیدان مسلمانی
انتقام خون فخرى زاده را باید گرفت
محمدمهدی عبداللهی
ایستاده در غبار آمد سر بازارها
عاشقى تفسیر شد با قصه سردارها
شور شیرین شهادت بر سرش افتاده بود
تا حدیث حُسنِ محسن شد عیان بر دارها
مالکى دیگر زمین افتاد و بالا رفت و ماند
پرچم عزت به دوش لشگر عمّارها
انتقام خون فخرى زاده را باید گرفت
بىدرنگ از آل صهیون، از همه کفتارها
پاسخ رگبار با موشک تلافى مى شود
این تلاویو است فردا تلّى از آوارها
ملت ما هم حسینى باشد و هم زینبى
گفته این را حاج قاسم در شب پیکارها
با ولایت بودن و یار ولى ماندن خوش است
عاقبت ختمِ به خیر است اینچنین ایثارها
تا شهیدان خدایى زندهاند و شاهدند
رجعت آلالهها را بارها و بارها
مىرسد آدینه موعود و مىآید ز راه
منتقم با لشگرى از میثم تمارها
مردی که عِلم او سلاحش بود
الهام نجمی
اینبار هم آمد خبر غمگین
با چشمهایی خیس از باران
بغضی میان حرفهایش بود
میگفت از داغ دلِ ایران
میگفت که دستان شیطانی
از ما گرفته باز مردی را
مردی که عِلم او سلاحش بود
مانند او کم دیده این دنیا
قلبش پر از شوق وطن بوده
در راه ایران جانفشانی کرد
آخر شهادت آمد و او را
مانند لاله ارغوانی کرد
او را شهید عِلم میدانند
الگوی خوبی او برای ماست
دشمن نمیداند که در ایران
راهش همیشه تا ابد ماناست
ننگ بر آنها که آرشهایمان را کشتهاند
زهرا میریان کرمی
آتش نیرنگهای کینهتوزان دائمی است
حیلههای دشمن خونخوار ایران دائمی است
ساده میافتند بر خاک عزا، فرماندهها
جان گرفتن از صف مردان جانان دائمی است
ننگ بر آنها که آرشهایمان را کشتهاند
آن شغادانی که مکر و حیلههاشان دائمی است
جمع میشد کاش تکرار شب نیرنگها
«انَّ فی ظُلماتِ» آنها، طبق قرآن دائمی است
«النِّقاقُ اِنَّ ذُوالوَجهِین»، آری هم وطن!
-نان مزدوراست درخونها- کماکان دائمی است
ساده، معدنهای علم این وطن را برده اند
حیلهها بسیار میبارند و این سان دائمی است
باشهادت نام مردان خدا بالاتر است
درنگاه دین مداران عشق وایمان دائمی است
گوش باشیدای که در خارج و یا در داخلید
شعلههای انتقامی شد نمایان دائمی است
کشور ما کشور صاحب زمان است وفقط
عاشقیها را نباشد خط پایان - دائمی است
میرسد روزی که با مهدی بیاید هرشهید
یاد فخری زادهها درقلب ایران دائمی است
روزی چقدر ساده تورا حذف میکنند
محمدرضا ترکی
در بزم حال و هلهله جایی نداشتی
در عرصه مجادله جایی نداشتی
آرام و سربهزیر، به دنبال کار خلق
در وادی مجامله جایی نداشتی
در روز جنگ جای تو در متن حادثه
چون شد تمام غائله، جایی نداشتی
وقتی حراج شد هدف و غیرت و شرف
هرگز در آن معامله جایی نداشتی
تو نرّهشیر شرزه در آن بازی عقیم
همچون رجال حامله جایی نداشتی
یک روز انقلابی و یک روز لیبرال
در این گروه، چون ژله جایی نداشتی
در روزگار سازش و لبخندهای لوس
در محفل مغازله جایی نداشتی
روزی چقدر ساده تورا حذف میکنند
زیرا در این معادله جایی نداشتی
ای مرگ! مرد، آماده میمیرد
افشین علا
در جنگ یا در جاده میمیرد
عاشق ولی آزاده میمیرد
گاهی به مقصد میرسد، اما
گاهی میان جاده میمیرد
هرگز نخواهد گشت غافلگیر
ای مرگ! مرد، آماده میمیرد
از سجده خونین چه میداند
آن کس که بر سجاده میمیرد
نازم به آن پیری که در راهش
بس پیرو دلداده میمیرد
کی ترسد از زنهار هشیاران
مردی که مست از باده میمیرد
بر عهد حیدر هر که پابرجاست
در خاک و خون افتاده میمیرد
این قدر هیزم؟ شمع کافی بود
پروانه خیلی ساده میمیرد
بیچاره دشمن! فارس را نشناخت
پنداشت فخریزاده میمیرد
هی داغ پشت داغ مهمان دل ماست
سیدعلیرضا شفیعی
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
هی داغ پشت داغ مهمان دل ماست
هی زخم پشت زخم... ما و بیقراری
قد راست کنای میهنِ در خون نشسته
هرچند آزرده تو را این زخم کاری
از دست رفت امروز فرزند تو؟! هرگز
او را به دست آوردهای امروز؛ آری!
چشم تو روشن احمدی! بزمی به پا شد
مهمان رسید آغوش وا کن شهریاری!
شهیدان، زندهاند و مردگان واقعی مائیم!
سارا جلوداریان
به جلادان بگو: کاری از آنان برنمیآید
حدیث عشق، جاوید است و هرگز سرنمیآید
به جلادان بگو: ای ابنملجمهای آلوده!
کسی که «یاعلی» گفتهست، از پا درنمیآید
به جلادان بگو: ما از تبار پاک دریائیم!
که در قاموسمان، غیر از دُر و گوهر نمیآید
دوباره نور بر آئینهها تابید و ثابت شد
که دور ماهرویان جهان، آخر نمیآید
همه لب تشنهایم و خوب میدانیم در محشر
به استمداد ما، جز ساقی کوثر نمیآید
قلم در دست، غم در دل، هزاران سوز در سینه
به چشمم آه … غیر از لالهی پرپر نمیآید
سپیداران فقط تنپوش آزادی به تن دارند
ردائی اینچنین والا، به هر نوبر نمیآید
شهیدان، زندهاند و مردگان واقعی مائیم!
ولی این قصه جانکاه، در دفتر نمیآید
باز حرف ترور شده، ای داغ
زهرا آراستهنیا
خبرش سخت بود و حیرتبار
غم شده روی شانه ام آوار
باز حرف ترور شده، ای داغ
دست شوم از سر وطن بردار
دست دشمن به تیغ، اما من
از خودی زخم خوردهام انگار
مرز ما مرز امنیت بوده
آی اهل مذاکره هشدار
لک خون روی کفشهای شماست
گفتگو کرده اید با کفتار
گرچه نامردها علم شدهاند
گرچه هی بزدلی شده تَکرار
ما، ولی پای عشق میمانیم
خونمان گر فدا شود صدبار
باغ ما مملو از گل لاله است
ای علفهای هرز بیمقدار
«راه تکرار بر خطر بستند»
آه یادش به خیر درس دو یار
بستن راه این خطر، عزم است
عزم ماندن جلوی استکبار
قدرت ما یقین و دانش ماست
نه زبان زبون سازشکار
انتقامی شگرف میخواهیم
خنده بیعقلی است بر سگ هار
به سربهزیری عکس شهید خیره بمان
حسین صیامی
مخواه تا بنویسند ناتوان بودیم
فقط دو تا لب خالی و یک دهان بودیم
مخواه تا بنویسند اهل ترس شدیم
مخواه تا بنویسند سر گران بودیم
کنون که حرف درشتی زدند، حرف بزن
مخواه تا که بگویند بیزبان بودیم
شکستهاند سبو را، سبویشان بشکن
مخواه تا بنویسند رایگان بودیم
در آبسرد فرو ریخت کوه غیرتمان
فریبخورده نیرنگ ناکسان بودیم
به سربهزیری عکس شهید خیره بمان
نگاه کن که ببینی چه بینشان بودیم
قلم بگیر و به ما تیغ انتقام بده
نشان دهیم چنانیم و آنچنان بودیم
بخواه خون بدهیم و نشانشان بدهیم
اگرچه تنها بودیم، قهرمان بودیم
تیر میآید، گلویی لازم است
محسن ناصحی
تشنه ام ساقی! سبویی لازم است
در شب ما، ماه رویی لازم است
راه تاریک است و در خود گم شدیم
آفتابا! جستجویی لازم است
سر فرو بردیم در لاک غرورای تواضع!
سمت و سویی لازم است
ما غباراندودِ صحرا ماندهایم
آی دریا! شستشویی لازم است
زخمی از شمشیرهای کینهایم
سینهی ما را رفویی لازم است
حنجر فریادمان نشکفته ماند
تیر میآید، گلویی لازم است
سرو ما را بادها انداختند
در جواب های، هویی لازم است
انتقام ای انتقام ای انتقام
پس کجایی؟! آبرویی لازم است
انتهای پیام