به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمیدینانی، استاد و چهره ماندگار فلسفه، شب گذشته، 10 آبانماه، در برنامه معرفت به شرح ابیاتی از مصیبتنامه عطار پرداخت. عطار در این ابیات میگوید: «آنچه فرض دین نسل آدم است، نعت صدر وبدر هر دو عالمست؛ آفتاب عالم دین پروران، خواجه فرمان ده پیغامبران؛ پیشوای انبیا و مرسلین، مقتدای اولین و آخرین؛ صادق القول زمین و آسمان، صد جهان در یک جهان پاک از جهان».
وی در شرح این ابیات بیان کرد: مراد از صد جهان در اینجا کثرت است. جهان یکی بیشتر نیست و به عبارتی، ماسوی الله جهان است، البته الان صحبت از این است که عوالم مختلف داریم و ...، اما در معنای عالم، ابهامی وجود دارد. به یک معنا اگر عالم را ماسوی الله بدانیم، یعنی هرچه غیر خداست، عالم است، اما به تعداد هر انسانی هم یک عالم داریم. عالم هر آدمی نیز همان است که میاندیشد. البته که همه آدمها به یک صورت نمیاندیشند و به تعداد آدمیان عالم داریم.
معنای جهان بینهایت
ابراهیمی دینانی تصریح کرد: پس این صد جهان یعنی بینهایت، اما باید ببینیم که این بینهایت جهان در یک جهان به چه معناست؟ سؤال دیگر این است که انسان کامل به چه معناست؟ انسان کامل کسی است که همه کمالات انسانها را دارد؛ یعنی همه این جهانها در جهان انسان کامل است. پس صد جهان در یک جهان این طور معنا میشود، اما باید دید که معنای بیجهان چیست؟ چه کسی که همه جهان را در درون دارد و خودش بیجهان است؟
این استاد برجسته فلسفه بیان کرد: جهان در انسان است و اگر انسان جهان باشد، به معنای جهان در جان خواهد بود، اما همه جهان در انسان است، چون فکر انسان خارج از جهان قرار دارد. شما به صندلی از بیرون نگاه میکنید و هرچه در ذهنتان باشد، از بیرون به آن احاطه دارید که امروزیها به آن حیث التفاتی میگویند و ابنسینا از آن به عنایت تعبیر میکند؛ پس فکر شما بیرون از جهان است و اندیشه باید خودش را بیرون از جهان فرض کند.
انسان کامل؛ جهان اندر جهان
وی افزود: اما شیخ عطار میگوید «جهان اندر جهان و بیجهان»؛ یعنی انسان خردمند، اندیشمند و کامل بر جهان احاطه دارد و جهان را در درون و ادراک دارد. جهان در ادراک شما است. شما کوه را در ذهن دارید، هرچند که کوه بزرگتر از شماست؛ بنابراین کوه و همه کهکشانها در ذهن شما هستند و بر این اساس اصالت انسان به اندیشه است و انسان را به اندیشهاش میشناسیم. باید به اصالت اندیشه باور داشته باشیم و انسان جز اندیشه نیست. بدن نیز ابزار اندیشه است و با اندیشه است که بدن را به کار میگیرید.
این استاد برجسته فلسفه در بخش دیگری از سخنان خود به تقسیمبندی مراحل اندیشه پرداخت و بیان کرد: در اندیشه سه مرحله وجود دارد؛ اول اینکه، انسان در مرحله اندیشه یک حالت جزمیت دارد؛ یعنی نسبت به برخی از چیزها جازم است و هر آدمی یک جزمیتی دارد. یک حالت نیز شک است که برای ادراک است. هر کسی میتواند در چیزهایی شک کند، پس جزمیت و شک برای ذهن هستند و البته که در تقابل با یکدیگر قرار دارند. اما حالت سومی نیز وجود دارد که بین اینهاست و آن عبارت از تعقل انتقادی است.
ابراهیمی دینانی تصریح کرد: بنابراین جزمیت و شک باهم در تضاد هستند، اما عقل انتقادی بین اینها قضاوت میکند و به جزم میگوید که آیا مطمئن هستی که جازم هستی یا میخواهی فکر کنی؟ به شک نیز میگوید که میخواهی در شک بمانی یا قصد فکر کردن داری؟ اگر عقل انتقادی جزمیت و شک را به فکر کردن آماده کرد، چهبسا اینها باهم تبادل فکر کنند که این کار نیز با گفتوگو میسر است و بدون گفتوگو نمیشود. اگر گفتوگو نباشد، جازم با شکاک حرف نخواهد زد.
اولین تجلی خداوند در سخن گفتن بود
وی بیان کرد: از آگاهی خداوند بالاتر نداریم و خداوند نیز سخن گفته است؛ یعنی اولین تجلی خداوند در سخن گفتن بوده است، پس خداوند نخستین تجلیاش در سخن بود و اگر خدا سخن گفت یعنی نوع گفتوگو را به ما یاد داد. پس، از اینکه اولین تجلی خدا سخن بوده، باید بیاموزیم و با یکدیگر سخن بگوییم و با این سخن گفتن با عقل انتقادی بین جزمیت غیرقابل انعطاف و شکی که راه به جزمیت ندارد، با گفتوگو آشتی بدهیم و اگر این دو با عقل انتقادی گفتوگو کردند، به راه راست میرسند.
این استاد برجسته فلسفه در ادامه افزود: انسان در گفتوگو دو حالت میتواند داشته باشد، یا غربال به دست باشد و یا اینکه تور صیادی را در دست بگیرد. آدمی که شکارچی است، با تور صیادی ماهی را میگیرد، اما وقتی که تور را میاندازد فقط ماهی در آن تور قرار نمیگیرید بلکه وقتی تور را بالا آورد میبیند که علاوه بر ماهی چیزهای دیگری نیز در تور افتاده است، اما غربال این طور نیست و اگر غربال را تکان دهید خردوریزها میریزند و آنچه مطلوب است باقی میماند. حال برای گفتوگو بهتر این است که ما با غربال باشیم و نه تور صیادی. و ای کاش انسان از این صیادی دست برمیداشت و با غربال کار میکرد.
آشکاری حقیقت در گفتوگوی منتقدانه