به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا) به نقل از پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمی خامنهای، ولیامر مسلمين در ديدار مردم فارس، بار ديگر با غافلگيركننده خواندن حوادث اخير منطقه برای آمريكا، افق پيش روی بيداری ملتهای مسلمان را روشن توصيف و تأكيد كردند: «بيداری اسلامی در منطقه به بركت انقلاب اسلامی قطعاً به نتيجه خواهد رسيد.»
آنچه در ادامه ارائه میشود متن گفتوگو اين پايگاه با اكرمینيا است:
در سال 85 خانم كاندليزا رايس با شروع جنگ 33 روزه گفت كه ما به دنبال شكلگيری يك خاورميانه جديد هستيم. سال گذشته رهبر معظم انقلاب بر اين موضوع تأكيد كردند كه خاورميانه جديدی با محوريت اسلام در حال شكلگيری است. با توجه به تحولات اخير منطقه طرح خاورميانه آمريكايی را چگونه میبينيد؟
آمريكايیها بعد از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی در سال 1991 و مطرح شدن نظم نوين جهانی توسط جرج بوش پدر داعيه رهبری جهان را داشتند؛ چراكه موفق شده بودند صدام را نيز از كويت بيرون كنند و همانطور كه رهبر معظم انقلاب گفتند كه آمريكايیها خودشان را كدخدای جهان میدانستند و میدانند. اما منطقه خاورميانه از نقطهنظر همه كارشناسان مسائل بينالمللی يك زيرسيستم منطقهای بسيار مهم و يا به عبارت ديگر میتوانيم ادعا كنيم كه منطقه خاورميانه مهمترين زيرسيستم جهان است.
اهميت خاورميانه دلايل زيادی دارد و به مسائل و موضوعات مختلفی برمیگردد. از لحاظ فرهنگی خاورميانه محل ظهور همه اديان الهی است و به همين دليل مردم اين منطقه بسيار دينباور هستند؛ به لحاظ جغرافيايی خاورميانه محل اتصال سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا است؛ به لحاظ ژئوپليتيكی نقاط مهمی مثل بابالمندب، تنگه هرمز و كانال سوئز در خاورميانه واقع شده است و نقاط بسيار مهم استراتژيك در سطح جهان هستند؛ به لحاظ اقتصادی منطقه خاورميانه بيش از 64 درصد مخازن نفت و گاز دنيا را در خودش جای داده است كه اين هم يك موقعيت ممتاز به منطقه بخشيده است. از ديرباز يعنی حدود 500 سال پيش نيز تمام قدرتهای بينالمللی و استعمارگران تلاش كردهاند تا در اين منطقه حضور داشته باشند؛ پرتغالیها، هلندیها، فرانسویها، انگليسیها و آمريكايیها پس از جنگ جهانی دوم تلاش كردند در اين منطقه حضور داشته باشند و استراتژيستهای بزرگ همواره در طول تاريخ گفتهاند كه برای تسلط بر جهان بايد بر خاورميانه مسلط بود. اين يك واقعيت است.
لذا آمريكا پس از فروپاشی قطب دوم قدرت جهان يعنی شوروی تلاش كرد يك سلطه فراگير در اين منطقه داشته باشد. طرحهای مختلفی مطرح شد؛ در ابتدا نقشه راه، بعد طرح خاورميانه بزرگ، بعد طرح خاورميانه جديد و سپس در كنفرانس آناپوليس سعی كردند كه مسئله خاورميانه را به گونهای ديگر حل كنند. در شش ماه گذشته نيز آمريكايیها روند مذاكرات به اصطلاح صلح را آغاز كردند كه اين هم نتيجه نداد. من قبل از اين كه بخواهم توضيح دهم چرا اين طرحها به شكست انجاميده است، بايد بگويم طرح خاورميانه بزرگ كه آمريكايیها مطرح كردند به استناد گزارش توسعه انسانی سال 2003 سازمان ملل بود. شورای اجتماعی، اقتصادی سازمان ملل يك گزارش از وضعيت 22 كشور عرب منطقه خاورميانه ارائه كرد كه آن گزارش اوضاع انسانی را خوب نشان نمیداد؛ از جمله اينكه مثلاً درآمد 22 كشور عرب منطقه از درآمد اسپانيا كه كشور پنجم اروپا است، پايينتر بوده يا مثلاً بيكاری، بیسوادی زنان و... مسائلی بودند كه در گزارش توسعه انسانی سازمان ملل آمده بود. همچنين در آن گزارش آمده بود كه تا سال 2020 حدود 50 ميليون نفر از جوانان كشورهای منطقه بيكار خواهند شد.
لذا آمريكايیها احساس كردند كه خطراتی برای جهان غرب ايجاد میشود. اولين خطر اين كه اينها از كشورهای عربی به سمت اروپا مهاجرت میكنند و توازن جمعيتی را به هم میزنند؛ ضمن اينكه نظم اجتماعی مورد نظر آنها نيز با حضور مسلمانان در اروپا به هم میخورد. در كنار اين مسائل اسلامهراسی نيز مسئله ديگری بود كه غربیها پيش گرفتند، مثل اينكه گفتند تا سال 2040 ميلادی اكثر مردم فرانسه مسلمان خواهند شد. اما به هر حال موج مهاجرت جهان عرب به سمت غرب نيز يك واقعيت بود. نكته ديگر رواج گفتمان تروريسم پس از ماجرای 11 سپتامبر بود. آنها تأكيد داشتند كه مردم كشورهای عربی با مشاهده ارتباط سران خود با آمريكا و دولتهای اروپايی سرخورده میشوند و به اقدامات تروريستی عليه ما رو میآورند، مانند حمله به ناو آمريكا در يمن و سفارت آمريكا در كنيا و تانزانيا. آمريكايیها احساس كردند كه اين مسائل برايشان خطر است.
مردم وقتی در كشورهای عربی بيكار میشوند، در فقر به سر میبرند، در خفقان سياسی و استبداد به سر میبرند، ممكن است به اقدامات تروريستی عليه آمريكا نيز روی بياورند. اين هم نكته ديگری بود كه در طرح خاورميانه بزرگ بدان اشاره كردند. اقدام سوم اين است كه اينها ممكن است انقلاب كنند و اين انقلاب از نوع ايران اسلامی باشد و اين يك خطر بسيار بزرگ است. آمريكايیها برای اينكه با اين خطرات مقابله كنند در سه محور اقتصادی، سياسی-فرهنگی و سياسی تصميم به انجام اقداماتی گرفتند.
اين اقدامات دقيقاً چه بود؟
در محور سياسی گفتند كه فضای سياسی كشورهای منطقه بايد باز شود؛ يعنی سعی كنيم كه با افزايش انتخاباتها سرخوردگی مردم كمتر شود. اين درواقع نوعی فريب مردم است كه به نوعی آرام شوند تا از التهاب كاسته شود. در بخش اقتصاد تصميم گرفتند كه نقش دولت را در اقتصاد كم كنند. گفتند كه فساد اقتصادی شديد كشورهای عربی را تا حدودی كاهش دهيم تا مردم اشتغال داشته باشند و انقلاب نكنند. در محور آموزشی-فرهنگی گفتند كه سطح سواد را بالا ببريم و زنها را هرچه بيشتر وارد عرصه اجتماع كنيم. زنها وقتی با آموزههای ليبرالی آشنا میشوند، بچههايی تربيت میكنند كه آن بچهها ديگر برای ما خطرناك نيستند. ببينيد اين مسائل در طرح خاورميانه بزرگ لحاظ شده بود اما اين طرح از اساس دچار تناقض ذاتی شد. اولين دليل اينكه وقتی میخواستند فضای سياسی را باز كنند، اولين مخالفين اين موضوع خود رژيمهای منطقه بودند و در رأس آنها رژيم عربستان و مصر كه بيشترين مخالفتها را با آمريكا كردند. البته آمريكايیها نمیخواستند فضای سياسی را باز كنند بلكه فقط میخواستند مردم را آرام كنند و آنها را فريب دهند. خود اين دو رژيم در اجلاس اتحاديه عرب در آن سال، طرحی آوردند كه به آن توجهی نشد.
طرح خاورميانه به دليل تناقضات اينچنينی شكست خورد؛ يعنی آمريكايیها از يك طرف از رژيمهای مستبد منطقه حمايت میكردند تا نفتشان را غارت كنند و امنيت اسرائيل را حفظ كنند و از طرف ديگر از سران اين كشورها میخواستند كه فضای سياسی كشورهايشان را باز كنند. آنها ديدند كه اگر بخواهند انتخاباتی مانند انتخابات فلسطين در سال 1385 برگزار كنند، حماس سر كار میآيد، در عراق شيعيان به نوریالمالكی رأی دادند، در خود مصر إخوانالمسلمين تعدادی از كرسیهای مجلس را به دست گرفتند و در بحرين نيز شيعيان موفقيت چشمگيری يافتند. آمريكايیها ديدند كه با اصرار بر طرح خاورميانه بزرگ كسانی سر كار میآيند كه مخالف آمريكا هستند. از طرف ديگر ديدند كه متحدين خودشان مانند مبارك و ملكعبدالله از جمله مخالفين اين طرح هستند.
لذا اين طرح را كنار گذاشتند تا اين كه در سال 85 تصميم گرفتند به حزبالله حمله كنند كه البته آن هم در چارچوب يك طرح كلانتر بود. گفته بودند اگر میخواهيم جمهوری اسلامی را از بين ببريم ابتدا بايد بازوهای آن را بزنيم، غافل از اينكه بازوهای جمهوری اسلامی در ميان مردم است؛ يعنی آن ديپلماسی عمومی كه آمريكايیها میخواهند به وسيله آن عليه ما اقدام كنند. اين ديپلماسی عمومی را حضرت امام(ره) در اول انقلاب در ميان مردم به كار بست و شما وقتی به منطقه نگاه میانداختی، اغلب مردم بر خلاف دولتها با جمهوری اسلامی ايران بودند. در جنگ لبنان خانم رايس گفت اين درد زايمان تولد خاورميانه جديد است. آمريكايیها يك رويكرد جديد برای منطقه پيشبينی كرده بودند و پس از اينكه نتوانستند در جنگ عليه حزبالله پيروز شوند، از بين رفت. پس از آن نيز كنفرانس آناپوليس را مطرح كردند كه رهبر انقلاب گفتند به نتيجه نمیرسد و به نتيجه هم نرسيد. بعد نيز نوبت به طرح صلح رسيد.
بنابراين آمريكايیها به دليل تناقضات موجود و عدم همراهی متحدينش نتوانستند طرحهای خود را پيش ببرند. دليل اصلی اينكه آمريكايیها در تحولات كشورهای مصر، تونس، ليبی و جاهای ديگر شكست میخورند اين است كه آمريكايیها از يك سو منافع راهبردی در منطقه دارند و از سوی ديگر ادعای ارزشهای دموكراتيك. آمريكايیها و اروپايیها میبينند كه كشورهايی مثل ليبی و عربستان نفت زيادی دارند و میتوانند منافع زيادی داشته باشند. عربستان توان توليد 9 ميليون بشكه نفت در روز را دارد و بيشترين نفت خود را به آمريكا و كشورهای اروپايی میفرستد. اين منافع راهبردی برای كشورهای غربی مهم است و بايد از اين كشورها حمايت كنند. اما از طرف ديگر ادعاهای ليبراليستی و ارزشهايی همچون حقوق بشر و آزادی دارند كه آن را از زبان هابز، جان لاك، روسو و ... مطرح میكنند. در صورتی كه بخواهند آزادی در منطقه وجود داشته باشد، آن منافع راهبردی از ميان میرود. بنابراين تضادی بين منافع راهبردی و ارزشهای دموكراتيكی وجود دارد كه خودشان شعارش را سر میدهند و امروز در آن گرفتار شدهاند.
اگر بخواهند اجازه بدهند مردم انتخاب كنند - دموكراسی در مكتب ليبراليسم يك ارزش است- كسانی به قدرت میرسند كه با آمريكا مخالف هستند يا اگر مخالف هم نيستند اما نفت را به بهای ناچيز به آمريكا و اسرائيل نمیدهند. يا اينكه ديگر خودشان را در آغوش آمريكا و اسرائيل نمیاندازند و از خودشان استقلال نشان میدهند و آن كاری را كه مبارك كرد، ديگر نمیكنند. بنابراين دليل اصلی عدم موفقيت سياستهای آمريكا در منطقه وجود همين تناقضات است. در حال حاضر با موج بيداری اسلامی، وضع برای آمريكا قابل بازگشت نيست. ببينيد! امروز بواسطه توسعه وسايل ارتباط جمعی، پيام انقلاب اسلامی به مردم رسيده است. به نظر من غربیها نمیتوانند در ليبی كسی مثل معمر قذافی را بياورند، ديگر نمیتوانند شبيه مبارك در مصر را بر سر كار بياورند. چراكه مردم بيدار شدهاند و اين در اثر موج انقلاب اسلامی است كه انشاءالله شاهد گسترش روزافزون آن خواهيم بود.
رهبر معظم انقلاب بيشتر از يك دهه است كه از بيداری اسلامی بين جوانان و ملتهای مسلمان صحبت میكنند. اين موضوع تا قبل از اتفاقات اخير واقعاً برای خيلیها غيرقابل باور بود. سؤال اينجاست كه در يك دهه اخير بيداری اسلامی چه سيری داشته است؟
از همان روزهايی كه مبارزات ضد استبداد و ضد استعمار در ايران بوده و پس از پيروزی انقلاب، مردم منطقه كم و بيش متوجه اين قضيه شدهاند. نهضتها و جريانهای بيداری اسلامی از كشمير پاكستان گرفته تا شمال آفريقا تحت تأثير انقلاب اسلامی شكل گرفتند، اگرچه دشمنان با توطئه سعی داشته و دارند تا جلوی اين حركتها را بگيرند اما به نظر من اين جريانات اخير، به دليل پيروزیهايی كه ما در عرصههای مختلف داشتهايم، با قدرت و سرعت بيشتری انتشار يافته است. مثلاً در عرصه اقتصادی از همان فروردين سال 58 ما تحريم بوديم اما الآن جايگاه ما كجاست؟ توليد ناخالص ملی ايران نسبت به قبل چه رشدی داشته است؟ با توجه به اينكه قبل از انقلاب شش ميليون بشكه نفت در روز صادر میشد و الآن حدود دو و نيم ميليون بشكه در روز صادر میكنيم و جمعيت بيش از دو برابر شده است، جنگ و تحريمها را داشتيم، در حوزه فناوری هستهای، نانوتكنولوژی، سلولهای بنيادين و... به جايگاه بسيار خوبی دست پيدا كرديم. لذا میخواهم بگويم كه اين موج از ابتدای پيروزی انقلاب بوده اما امروز به بركت ايستادگی ملت و توسعه وسايل ارتباط جمعی از جمله اينترنت، ماهواره و شبكههای تلويزيونی با شتاب بيشتری حركت كرده است.
اينجا دو شبهه مطرح میشود؛ اولاً برخی معتقدند اين حركتها را نمیتوان حركتهای اسلامگرايانه دانست. ثانياً چرا اين خيزش اسلامی با 32 سال فاصله پس از انقلاب اسلامی ما اتفاق میافتد؟ عدهای معتقد هستند به خاطر اين فاصله اتفاقات اخير را نمیتوان مرتبط با تأثير انقلاب ايران يا اسلامخواهی دانست.
خيزشهای اخير به چند دليل اسلامخواهانه و اسلامگرايانه هستند. اول اينكه در اين كشورها اسلامگراها محور هستند؛ ثانياً شعارهای مردم اين كشورها «الله اكبر» و «لا اله الا الله» است و سوم اينكه ميعادگاه اين مردم نماز جمعه و مساجد است. بنابراين ديگر چه بايد باشد تا ما بگوييم اسلامگرايانه است؟ در مورد شبهه دوم نيز در يك نگاه تمدنی، راهبردی و استراتژيك سی سال دوره طولانیای نيست. سرنوشت ملتها حداقل طی يك قرن رقم میخورد. اگر آثار انقلاب پس از سی سال در اين كشورها بروز و ظهور میيابد، اين دوره، دوره طولانیای نيست. مسئله بعد اين است كه به خاطر امنيت منطقه و موارد اهميتی كه ذكر شد، بالأخره حضور دشمنان، تمركزشان روی خاورميانه، رژيمهای دستنشانده استبدادی، استفاده از ابزارهای سياسی، اقتصادی و فرهنگی موانعی ايجاد كرده است. از طرفی آمريكا و ساير كشورهای غربی مسائلی را در داخل برای ما ايجاد كرده بودند اما با وجود همه اين مشكلات، انقلاب ما برای كشورهای منطقه اين پيام را داشت كه نظامی جمهوری اسلامی كه به دنبال اسلام و مردمسالاری دينی بود، موفق شده است. غربیها تلاش كردند از رسوخ اين پيام در منطقه جلوگيری كنند كه در نهايت شكست خوردند.