به گزارش ایکنا، نشست «قرآن و علوم شناختی»، از سلسله نشستهای قرآن و علوم انسانی، شنبه، ۲۴ آبانماه، به صورت مجازی برگزار شد و حجتالاسلام محمد ساداتمنصوری، دانشآموخته دکترای فلسفه ذهن و عضو انجمن علمی اعجاز قرآن در این نشست به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
عنوان بحث «قرآن و علوم شناختی» یا «علوم شناختی و مطالعات قرآنی» است. کسانی که در حوزه علوم شناختی و مطالعات قرآنی فعالیت دارند، مستحضرند که موضوع، سوالبرانگیز است. چون ممکن است این پرسش باشد که چه ربطی بین این دو وجود دارد و به نظر میرسد عبارت علوم شناختی دچار وضعیتی شده که برای سخن گفتن در مورد هر موضوعی، این عبارت را به آن اضافه میکنند. اخیراً هم دیدم که نشست علوم شناختی و کرونا برگزار شد.
اما گمان میکنم بتوانیم حوزههای زیادی را در مطالعات قرآنی پیدا کنیم که علوم شناختی میتواند برای آن چالشبرانگیز یا راهگشا باشد و به برخی از آنها که شایسته توجه است، اشاره میکنم. همچنین در اینجا باید بگویم که علوم شناختی یک مطالعات میانرشتهای است. سالها است که بشر در مورد مسائل مختلف علوم انسانی، طبیعی و ... غور کرده است، اما کمتر به صورت جدی در زمینه مغز مطالعه کرده و جایگاه مغز را در نظر نگرفته است. اما بشر به این رسید که باید در این زمینه نیز بیاندیشد، مخصوصاً با ایجاد دستگاههای مانیتورینگ مغز که بلافاصله میتوانند با هر رفتاری که انسان میکند، قسمتهای مختلف مغز را بازشناسی کنند.
بنابراین، علوم شناختی، مطالعات میانرشتهای برای شناخت حوزههای شناختی مغز است. رشتههای مختلفی را کنار هم قرار داده که میتوان به زبانشناسی شناختی، انسانشناسی شناختی و فلسفه ذهن اشاره کرد. یعنی میخواهد از نتایج این علوم یک دانش واحدی را بسازد. اما آیا علوم شناختی یک علم واحد یا ترکیبی از چند دانش است که این مسئله، بحثی است که در نظریهپردازیها محل بحث قرار میگیرد. اما میشود اینطور گفت که چون هدف و غایت واحدی در این علوم وجود دارد، میتوانیم به اعتبار آن، دانشی را به نام علم شناختی تعریف کنیم.
غایت تمام این مباحث این است که مغز را درست بشناسیم؛ یعنی از جهات رفتارهای ادارکی، آن را بشناسیم یا ادراکهایی که به تحریک و عمل منجر میشود را بررسی کنیم. لذا معلوم است ابزار مهمی که در بدن برای این کار تعبیه شده و پیچیدگی زیادی هم دارد، مغز است و هیچ کدام از اعضای بدن اینطور نیستند. منظور اینکه، علوم شناختی، واحد یا ترکیب چند علم است که این مقوله، محل بحث است، اما چون هدف این دانشها واحد است که عبارت از کیفیت شناخت نواحی ادراکی مغز است، میتوانیم بگوییم دانشی به نام علم شناختی داریم که از دانشهای متعددی کمک میگیرد.
البته در علم شناختی، نظریههای مختلفی در مورد روش شناختی در مغز مطرح است که یکی از تازهترین آنها، بدنمندی است. ادعا بر این است که در مسائل شناختی فقط مغز درگیر نیست، بلکه شناخت، بدنمند است و کل بدن درگیر شناخت میشود و تمام بدن ما به شناخت ربط دارد. البته برای این مدعا، ادله محکمی نیست و برخی آزمایشها این را نشان میدهد، اما تئوری مسلط در علوم شناختی این است که شناخت، محاسباتی است و آن هم نه به این معنا که محاسبه را عددی بدانیم. بلکه با استفاده از ماشین تورینگ و زبان فکر، یک مفهوم خوبی از محاسباتی بودن شناخت در ذهن پیدا کنیم که تئوری غالب در علوم شناختی است و علوم کامپیوتری و هوش مصنوعی نیز از این تئوری برآمده است. از این دانش میتوان در بسترهای زیادی بهره برد که یکی از آنها آموزش و پرورش شناختی است و با توجه به ضعفها و قوتهای انسان در بحث شناخت، میتواند به آموزش و پرورش کمک کند. همچنین مداخلات شناختی برای اینکه بیماریها را درمان کند نیز مطمحنظر قرار گرفته است.
به نظر میرسد بحث علوم شناختی و مطالعات قرآنی را در دو حوزه میشود مربوط دانست؛ یکی حوزه متنی است، یعنی متن قرآن با علوم شناختی گاه با چالشهایی مواجه میشود و گاهی نیز از آن استفاده میکند و حوزه دوم نیز، حوزه مبانی تفسیری در قرآن است و ممکن است با علوم شناختی برخی از مبانی تفسیریمان تغییر کند یا تأیید شود.
باید به این هم توجه کرد که وقتی میگوییم علوم شناختی و مطالعات قرآنی و میخواهیم علوم شناختی را در مطالعات قرآنی دخالت دهیم، حواسمان جمع باشد که به دام افراط و تفریط نیفتیم. یعنی اشکالاتی که گاهی اوقات تفاسیر علمی قرآن به آن دچار بودهاند و افراطهایی داشتند را نداشته باشیم. برخیها در سالهای قبل به دلیل اینکه از بحثهای علوم تجربی شگفتزده شده بودند، فکر میکردند تمام آیات قرآن را باید با علوم تجربی تفسیر کرد و حتی «جن» را به انرژی و ... تفسیر میکردند که این کار افراط است.
باید مراقب باشیم که در علوم شناختی دچار این افراط نشویم و فکر نکنیم هر آنچه در علوم شناختی تصویب شده و مطرح میشود، وحی منزل است. بسیاری از این مباحث در حد نظریه است و برای اینکه بخواهد به اثبات برسد، نیمقرن راه در پیش دارد. یعنی حدوداً به چنین زمانی نیاز داریم تا برخی از نظریهها به اندازه کافی شواهد پیدا کند تا از پس معضلات برآیند و ما با دست داشتن این نظریات نمیتوانیم قرآن کریم را دچار تشتت آرا کرده و سعی کنیم قرآن را با افکار مختلف هماهنگ کنیم. لذا باید به این مشکل توجه کنیم.
اما یکی از ابعاد بحث، مسئله مبانی است. به خصوص در تفاسیر قرآن، اغلب مفسران ما مبانی حکمی، فلسفی و کلامی را در تفسیر دخالت میدهند و طبیعی است و باید همین کار را کرد و نمیشود بحثهای فلسفی خود را کنار بگذاریم و بدون آنها قرآن را تفسیر کنیم، چون وقتی در فلسفه و کلام بحث میکنیم، به مقدار زیادی به آن باور داریم؛ یعنی این گزارهای که باور داریم و جزو باورهای مستدل ما است را به کار میگیریم و اگر وارد قرآن شدیم، سعی میکنیم قرآن را با این باورها تفسیر کنیم و نمیشود از این باورهای مستدل فرار کرد.
صحبت این است که ممکن است علوم شناختی، برخی از این باورها را به چالش بکشاند. مثلاً در مورد توضیح دادن تجسم اعمال در قیامت، وجود عالم برزخ، زندگی پس از مرگ و بسیاری از خصوصیات بهشت، قیامت و جهنم، بسیاری از مفسران، مخصوصاً کسانی که رنگ فلسفی بیشتری داشتهاند، اینها را به وجود نفس مجرد نسبت میدهند و سعی دارند از آن طریق این موارد را اثبات کنند، اما در علوم شناختی و در فلسفه ذهن، مسئله نفس مجرد سالها است که مسئله است و در علوم شناختی، با ابزارهای جدید، این مسئله را به چالش کشیدهاند. البته بنده شخصاً چون از ادله تجرد نفس آگاه هستم و این بحثها را میدانم، هنوز هم تجرد نفس را قابل دفاع تلقی میکنم و میتوان از این ابزارهای علوم شناختی و فلسفه ذهن به نسبت زیادی تجرد نفس را توضیح داد و اگر هم در خصوص ربط بین نفس و بدن اشکالی وجود دارد، اشکالات آن زیادتر از دیگر نظرات نیست. یعنی نظریات فیزیکالیستی و ... مشکلات بیشتری دارند تا تبیین دوئالیستی یا اعتقاد به تجرد نفس.
اگر علوم شناختی پیکره اولیه و راه تبیینش طبیعتگرایی است و نفس مجرد را به کلی منکر میشود، چطور بدون داشتن این مقدمه فلسفی، آیات مرتبط با این بحث را تبیین میکنیم؟ این را میتوانیم به عنوان یک چالش بگیریم یا اگر برای اثبات تجرد نفس استفاده کنیم، میتوانیم به عنوان یک فرصت تلقی کنیم و از مبانی علوم شناختی بهرهمند شویم.
مسئله دیگر، مسئله اراده آزاد است. اگر در علوم شناختی نتوانیم اراده آزاد را اثبات کنیم، به چالش بر میخوریم. حدود بیست سال قبل یک عصبشناس آزمایشی را ترتیب داد و با آزمایشهای مکرر اثبات کرد که وقتی ما میخواهیم چیزی را انتخاب کنیم، چهارصد میلی ثانیه قبل از آن، مغز ما انتخاب میکند و چهارصد میلی ثانیه بعد، اراده میکنیم که آن را انجام دهیم. مغز را مانیتور کرد و به افراد دایرههای سیاه و سفید نشان داد و گفت انتخاب کنید و هنگام تصمیم دکمه را بزنید. بعد نشان میدهد که چهارصد میلی ثانیه قبل از تصمیم، قسمتی که مربوط به ایجاد اراده است، انتخاب خود را کرده است و گویی فکر میکنیم که اراده کردهایم و این یک آزمایش پر سر و صدا هم بود. بنابراین، اینها چالشهایی برای اراده محسوب میشود و اگر اراده آزاد را از قرآن و مبانی تفسیری برداریم، نمیتوانیم تکلیف بسیاری از مباحث را معلوم کنیم. البته اینکه اراده آزاد را از بشریت حذف کنیم، کل نظامهای حقوقی و اخلاقی ما زیر سوال میرود اما علیالخصوص در مطالعات قرآنی نیز با این مسئله مواجه خواهیم شد.
در آرزوی عصبشناسها است که بتوانند طوری در اعصاب انسان مداخله کنند که انسانها از اخلاق بد دست بردارند. ادعا میشود که اخلاق نیک و تفکرات متعالی، مربوط به بخش خاصی از مغز است و مواردی هم هستند که چنین مطلبی را اثبات میکند. برای نمونه، یک کارگر راهآهن وقتی در حال کار بود، یک میله آهنی از قسمت جلوی سرش وارد شد و بخشی از آن نیز داخل سرش ماند و به طرز معجزهآسایی زنده ماند. تا آن موقع نیز آدم آرام و کمحرفی بوده است، اما پس از آن حادثه میبینند که اخلاقش تغییر کرده و تبدیل به آدم زودرنجی شده که این به دلیل صدمهای بود که به مغز وارد شده بود و از اینجا میشود فهمید که شکل ساختار مغز چقدر میتواند در اخلاق انسان اثر داشته باشد.
وقتی مغز ما با این شدت درگیر حالات شناختی ما است، ایبسا برخی انسانها که به سمت امور بد گرایش دارند، مشکل واقعیشان مشکل مغزی باشد و اگر بتوانیم اتصالاتی که در مغزشان است، تغیر دهیم، شاید بتوانیم رفتارشان را نیز تغییر دهیم. این نیز مسئله جبر و اختیار را مطرح میکند و هم اینکه این مسئله در بسیاری از مسائل موجب میشود تجدید نظر کنیم. اما آیا اینطور است یا خیر؟ این یک سوال مهم است که برای پیشفرضهای ما در مطالعات قرآنی مطرح میشود.
در آیات متعددی از قرآن، خداوند طوری از قلب انسان صحبت میکند که محل ادراکات را قلب میداند و این را به عنوان ایراد به قرآن گرفتهاند. ما هم در بیاناتمان وقتی صحبت میکنیم، میگوییم «تو در قلب من جای داری» و نمیگوییم «در مغز من جای داری». قلب جای ادراک نیست و کسی نمیگوید «تو در مغز من جای داری». یعنی قلب را مرکز عشق و محبت میدانیم، اما دانش امروز ثابت کرده که قلب مرکز ادراکات نیست و برای پاسخ به این اشکال نیز بسیاری از مفسران میگویند که منظور از قلب، نفس مجرد انسانی است و مراد از قلبی که در قرآن آمده، نفس مجرد است. حتی در مورد مغز نیز دارند که مغز ادراکی ندارد و کار، کار نفس است.
اما اخیراً اثبات شده که قلب نیز دارای مجموعهای از سلولهای ادراکی است که کارش آنها ادراک احساسات است و برخی از مقالات معروف هستند که در آنها بحث میشود که قلب نیز بخشهایی دارد که عمل ادراک را انجام میدهد. اگر این مسئله را به صورت جدی ثابت کنیم، ممکن است تفسیر ما از این آیات قرآن نیز تغییر کند و قلب را ابزار حس بدانیم.
گزارش از مرتضی اوحدی
انتهای پیام