امام خمینی(ره) بارها فرمودند: «وقتی عکس شاه معدوم را در برابر فلان رئیسجمهور آمریکا دیدم که آنطور ذلیلانه در مقابل او ایستاده بود، بسیار ناراحت شدم و تلخی این منظره هنوز برای من باقی است که شاه مملکت اسلامی در برابر کافر خدانشناس اینطور اظهار کوچکی کند.»
شدیدترین سخنرانی امام در قم که به دستگیری و تبعید وی منجر شد، بر ضد قانون ذلتبار «کاپیتولاسیون» بود، وی هر چه فریاد داشت در برابر این لایحهای که عزت مسلمین و ایرانیان را بر باد میداد، بلند کرد و سرانجام نگذاشت و چنین لایحه را به زبالهدان تاریخ افکند.
امام هرگز در برابر زورمندان کرنش نکرد، بلکه با کمال شکوه، آنها را از خود طرد کرد. وی در مدت 15 سال که در عراق و نجف اشرف بودند، هرگز به دولت عراق و دولتمردان بعثی روی خوش نشان ندادند و با کمال عزت، در بعضی از موارد به شدت به آنها اعتراض کرده و یا بیاعتنایی میکردند.
ظاهراً ساواک، متولی مسجد اعظم قم را از تدریس امام در آن مسجد ترسانده بود، متولی دستور داد تا درهای مسجد را اول صبح بستند، امام در برابر این حادثه فرمودند: «هر کجا مناسب باشد درس میدهم، آن روز آمدند و در صحن ایوان طلا با کمال عزت و سرافرازی، درس فرمودند، بیآنکه از کسی خواهشی کنند، روز بعد، به خواهش تولیت مسجد، دوباره به مسجد اعظم بازگشتند.
یکی از علمای برجسته که بیش از 90 سال از عمرش گذشته و از شاگردان آیتالله العظمی آقا ضیاء عراقی(ره) بود میگفت: «عزت و اعتباری که امام خمینی به اسلام و قرآن و تشیع داده، هیچ عالمی از علمای اسلام بعد از غیبت صغری تا به حال نداده است.»
نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی که با عنوان «قائدی» خوانده میشد مینویسد: «باید بگویم تصوری که من از امام همیشه در قلبم محفوظ دارم این است که او مردی است که به یک ملت، شخصیت و عزت بخشید و بر قلوب ملتی که او را برگزیدند حکومت میکرد.»
امام(ره) همواره ندای امام حسین(ع) به «هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ؛ حاشا که ما زیر بار ذلت برویم» در همه ابعاد زندگیاش بهویژه در سرلوحه زندگی سیاسیاش دیده میشد.
حضرت امام(ره) همچون جدش حضرت علی(ع) که در برابر منافقین قرار گرفت و قاطعانه در برابر آنها ایستاده در برابر همه گروهها که در خط اسلام نبودند، قاطعانه با شجاعت و صلابت بیظیر ایستاد. به طور کلی ترس در قاموس وجود او راه نداشت و تا آخر عمر بر ضد امریکا سخن گفت و عمل کرد و این کشور را شیطان بزرگ خواند.
در نجف اشرف شنید که حزب بعث عراق فرزند مرحوم آیت الله بجنوردی، صاحب القواعد الفقهیه را دستگیر کرده است، برای احوالپرسی شبانه به منزل آقای بجنوردی رفت، در ضمن صحبت به آقای بجنوردی گفتند: «من وقتی که در ترکیه بودم، به من گفتند مصطفی(فرزندم) رفت زندان، من گفتم: «خوب است زندان رفته است، ورزیده میشود» آقای بجنوردی فرمود: آقا! ما که دل و قلب شما را نداریم. آن شب امام مزاحهایی لطیف کرد که با شنیدن آن، اندوه انسان برطرف میشد.
حضرت امام، از همان دوران کودکی و جوانی و در همه سالهای عمر بابرکتش شخصی شجاع و قاطع بود، کتاب کشف الاسرار را در سال 1323 ش نوشت و با اینکه این کتاب یک کتاب کلامی و توحید و بر ضد وهابیگری است و در پاسخ به کتاب انحرافی اسرار هزار ساله نوشته شده است، در عین حال امام در همان کتاب، رضاشاه پهلوی را مورد حمله قرار داده و با تعبیراتی بسیار کوبنده او را منکوب کرده است، از فرازهای آن کتاب این است: «رضاخان سوادکوهی که نمیفهمد سیاست با سین است یا صاد . . . »
امام در سال 43 در قضیه کاپیتولاسیون، در سخنرانی اخیر خود که پس از آن تبعید شد فرمود: «امروز رئیسجمهور امریکا منفورترین افراد پیش ملت ماست.»
آن هنگام که حضرت امام را پس از زندان، به قیطریه آورده و در آنجا تحت نظر قرار دادند، سرهنگ مولوی رئیس سازمان امنیت وقت، نزد امام آمد و با اصرار به امام گفت: «اگر شما پنج دقیقه فقط با شاه در قیطریه ملاقات کنید، همه چیز درست میشود، انقلاب سفید همهاش حرف است، فقط شما یک ملاقاتی بکنید، سر و صداها میخوابد.» امام با کمال قاطعیت و هوشیاری، این ملاقات را رد کرد.
مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سیدعباس مهری، نماینده امام در کویت میگفت: هنگامی که امام را از عراق بیرون کردند، ایشان با همراهان به مرز کویت آمدند، تا وارد کویت شوند، اما در کویت اجازه ورود داده نشد، من به محضر امام رسیدم، به ایشان عرض کردم اجازه بدهید بروم با این مامور حرف بزنم، امام با کمال صلابت فرمودند: «ابدا! حیف نیست که وجه خود را پیش این فرد بفروشی؟ ما برمیگردیم خدا با ماست.»
حسن حبیبی، در مورد آمدن امام از نوفل لوشاتو به ایران، در مصاحبهای میگوید: شب آخر، امام به حاضران رو کرد و فرمود: «باید متوجه باشید در این سفر یکی از چند مورد ممکن است پیش آید: 1- هواپیما را به محض ورود به آسمان ایران هدف تیر قرار داده و ساقط کنند، یا منفجر نمایند 2- هنگامیکه به زمین نشست، آن را به گلوله ببندند 3- وقتی پیاده شدیم همه را به گلوله ببندند 4- به شما کاری نداشته باشند، بلکه مرا به گلوله ببندند، یا توقیف کنند و یا در میان جمعیت ترور نمایند، این خطرها اصولا متوجه من است، شما نباید خود را به خاطر من به خطر اندازید، باید همه شما در این باره فکر کنید و آگاه باشید و این موضوع را به همه اعلام کنید.»
حضرت امام در این شرایط سوار بر آن هواپیما شدند و تا آخر با کمال طمأنینه وارد ایران شده و تا بهشت زهرا در میان جمعیت میلیونی رفتند و آن سخنرانی پر صلابت را نمودند که هر لحظه فراز آن حوادث خطیر، بیانگر اوج شجاعت و اقتدار امام بود. وقتیکه امام در چند روز اول در مدرسه رفاه زندگی میکرد، آقای رفسنجانی میگفت: شب 21 و 22 بهمن شبهای بسیار خطرناکی بود، یک انفجار بمب کافی بود همه مدرسه را با خاک یکسان کند، هر لحظه احتمال بمباران میرفت، به امام گفتند: «شما اینجا(مدرسه) نباشید، زیرا ممکن است یک خمپاره همه آن خانه را ویران کند.» امام فرمود: همینجا میمانم.
آن شبها بهویژه شب 21 و 22 بهمن را همه دوستان با دلهره و اضطراب گذراندند، از وحشت نخوابیدند، ولی صبح آن روز به حاج احمد آقا فرزند امام گفتم: آیا امام خوابید؟ گفت: «بله، امام مثل سایر شبها راحت خوابید.» این فراز نیز حاکی از عظمت شجاعت امام و عمق قوت قلب او است.
ماجرای هشت سال جنگ تحمیلی و بروز حوادث تلخ به وسیله منافقان، لیبرالها و ستون پنجم و واقعه هفتم تیر و شهادت آیتالله بهشتی و 72 تن از برترین شخصیتها، هر کدام کافی بود که امام را از پای درآورد، ولی امام تا آخر محکم، استوار و سروقامت باقی ماند
حجتالاسلام والمسلمین احمد(فرزند امام) میگوید: در ماجرای جنگ، یک روز بعدازظهر حدود ساعت هفت تا هشت، موشک به اطراف جماران اصابت کرد، خدمت امام رفتم عرض کردم اگر یکمرتبه یکی از این موشکهای ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود، ما چقدر خوشحال میشویم، اگر موشکی به نزدیکیهای اینجا بخورد و سقف اینجا پایین آید و شما یکطوری بشوید چه؟ امام در پاسخ فرمود: «والله قسم بین خودم و آن پاسداری که در سه راه بیت است، هیچ امتیازی و فرقی قائل نیستم، والله قسم اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برای من فرقی نمیکند.» گفتم: میدانیم شما اینگونه هستید، اما برای مردم فرق میکند. امام فرمودند: «نه، مردم باید بدانند که اگر من در یکجایی بروم که بمب پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد، من زمانی میتوانم به مردم خدمت کنم که زندگیام مثل زندگی مردم باشد . . .» گفتم: پس تا کی میخواهید اینجا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که ترکش موشک به این جا بخورد.»
نیز از مرحوم حجتالاسلام احمد(فرزند امام) در مصاحبهای شنیدم فرمود: از طرف آقای ری شهری (که آن وقت مسئول اطلاعات بود) نامهای به ما رسید که نوشته بود: «مطابق اسناد و قراین، امشب جماران از طرف دشمن(صدامیان) بمباران میشود، جای امام را عوض کنید . . .» هر چه به امام اصرار کردیم که به پناهگاه برود، نپذیرفت و فرمود: اگر همه مردم دارای پناهگاه شدند، آنوقت من هم به پناهگاه میروم.
منابع: کتب «سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی» و «صحیفه دل»
انتهای پیام