آنچه دستمایه نگارش این یادداشت کوتاه شد، خبر شهادت خبرنگار فقید شبکه الجزیره، شیرین ابوعاقلة، در خلال تلاش وی برای تهیه گزارش از یورش نیرویهای ارتش رژیم اشغالگر قدس به شهر جنین در کرانه باختری بود؛ اقدامی که بیش از هر زمان دیگر، با نشانه رفتن به سوی اصحاب رسانه، که وفق قوانین بینالمللی در شمار مصادیق جنایت جنگی محسوب میشود، حکایت از خوی سبعانه و ددمنشانه و غیرانسانی این رژیم نحس و شوم دارد. اقدامی که هرچند مسبوق به سابقه بوده و در سیاهه ننگین این رژیم جعلی به دفعات به ثبت رسیده، ولی این بار، در شکلی تازه و در موضعی که از محل درگیریها به دور بوده، صورت خبرنگار مورد هجمه تک تیرانداز قرار گرفته است، غافل از آن که صورتی آماج تیر خصم شد تا دیگر بار پرده از صورت جنایتکارترین رژیم تاریخ برگرفته شود.
اما «شیرین» که خود روایتگر صادق و ساعی زندگی پرصعوبت و تلخ مردمان سرزمین مادری خود بود، سرانجام خود نیز بخشی از روایت سرزمین دربند خویش شد. روایتی که سطور آن با خط خون هزاران مبارز و اشک و آه هزاران هزار فلسطینی جلای وطن کرده نگاشته شده است؛ روایتی که دیرسالیست تغییر در موازنه قدرت و تحقق رویای بازگشت را تنها بر ترجیح بودن بر فرار، مقاومت بر تسلیم، و سلاح در برابر سلاح میسور میداند.
«شیرین» و هزاران جان شیرین همچو او، نیک واقف هستند که نه سراب مذاکره و نه شکوه پوشالی پیمان ابراهام هیچ کدام قفس اسارات را نخواهد شکست، که این دست مقتدر مقاومت است که طعم شکست را در کام دشمن متجاوز فرو مینشاند و آغوش سرزمین مادری را به روی فرزندان در غربتش میگشاید.
شیرین ابوعاقله، رسانه را برگزید تا جهان را نسبت به خطر شوم صهیونیسم آگاه نماید و چهره جنایتکار آن را رسوا کند و پرده از رنج بیشمار ملتی دور از وطن و مظلوم برکشد؛ درد و رنجی که حتی تابوت پیکر بیجان و غرق در خونش نیز باید دستخوش تهاجم سربازان سپاه تباهی و جهل و نفرت قرار گیرد و تنها دستان غیور مردان و زنان مبارز فلسطینی، آن را بالاتر از دست دشمن پست، همچون بیرق آرمان قدس، برافراشته نگاه دارد.
اینک شیرین به یک رسانه تمام عیار از مظلومیت ملتی تبدیل شده است که حتی پر گشودنش نیز صدای ناقوس آزادی را در گوش جان آزادگان طنین میافکند.
«در راه جنین» آخرین پیامی بود که شیرین در صفحه فیسبوک خود برجای گذاشت! پیام کوتاه بود اما روشن: رفت تا جان شیرینش را «در راه جنین» فدا نماید.
کسی چه میداند شاید در آخرین نفسهایش این اشعار نزار قبانی را زیر لب میسرود:
«ای قدس... ای شهر من
ای قدس... ای دوست
... فردا درخت لیمو شکوفه خواهد داد
و سنبلان سبز شادی خواهند کرد
چشمان به خنده شاد خواهند گشت
و کبوتران مهاجر به بامهای پاک تو
بازخواهند گشت...
ای وطنم... ای سرزمین آشتی و زیتون...»
محمد محمودیکیا
عضو هیئت علمی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی
انتهای پیام